روی گشادن. نقاب از چهر برگرفتن. پرده از رخ به یکسو فکندن. بی حجاب برآمدن. رخساره گشودن، خندان شدن. گشاده رو گشتن. منبسط شدن: زمانی چنین بود و بگشاد چهر زمانه به دلش اندر آورد مهر. فردوسی. - چهر با کسی گشادن، با کسی بر سر مهر آمدن: گفتا بگشای چهر با من نانی بشکن به مهر با من. نظامی. - چهر بچیزی گشادن، در مواجهۀ او خود را قرار دادن برای مراقبت. - چهر بیدار گشادن، به دقت در مواجهه قرار دادن. در معرض دید قرار دادن: نجستی دل من جز از داد و مهر گشادن به هر کار بیدار چهر. فردوسی
روی گشادن. نقاب از چهر برگرفتن. پرده از رخ به یکسو فکندن. بی حجاب برآمدن. رخساره گشودن، خندان شدن. گشاده رو گشتن. منبسط شدن: زمانی چنین بود و بگشاد چهر زمانه به دلش اندر آورد مهر. فردوسی. - چهر با کسی گشادن، با کسی بر سر مهر آمدن: گفتا بگشای چهر با من نانی بشکن به مهر با من. نظامی. - چهر بچیزی گشادن، در مواجهۀ او خود را قرار دادن برای مراقبت. - چهر بیدار گشادن، به دقت در مواجهه قرار دادن. در معرض دید قرار دادن: نجستی دل من جز از داد و مهر گشادن به هر کار بیدار چهر. فردوسی